دوستای زیادی دارم که تو کانالاشون یا وبلاگهای روزانهنویسیشون، از اتفاقات زیادی روزانهشون مینویسن. امتحان فرداشون، وقت تزریق ژل لبشون، وقت ناخنشون، دعوای آخروقت دیشبشون با دوستپسرشون. ماهها بعد به خاطر بار سنگین حاصل از ثبت شدن چیزایی که صرفا باید رهاشون میکردن تا بگذره کم کم از اون محیط بدشون میاد، دیگه نمیتونن تحملش کنن و نهایتا اونجا با اون همه مخاطبی که دارن نابودش میکنن. اما عموما این انتهای داستانشون نیست. دوباره برمیگردن و دوباره به همون شیوه سابق مینویسن و دوباره نمیتونن تحمل کنن و میرن. سوالی که در این بین مطرح میشه اینه که چرا مخاطبا با وجود این که میدونن این شخص چیز زیادی واسه نوشتن نداره و دوباره میخواد چندین باره تو دام این قبیل نویسندهها میوفتن؟ راستش خودم بارها این اتفاق واسم افتاده ولی نمیدونم چرا هیچوقت نمیخواستم از این تله نجات پیدا کنم. انگار عادت کردهبودم که به عنوان مخاطب نادیده گرفتهبشم.
خیلی وقتا تو زندگیامون عادت کردیم به عنوان مخاطب نادیده گرفته بشیم. آدما فقط باهامون حرف میزنن و نهایتا بازخوردی که از حرفاشون داریم واسشون اهمیتی نداره. من نمیخوام گرفتار پذیرش این اتفاق باشم. لحظاتی تو زندگیم وجود داره که دوست ندارم مخاطب نادیدهگرفتهشده باشم. میخواستم عذرشونُ بخوام. دوست ندارم شنونده محض ماجرایی باشم که نمیتونم خللی درش ایجاد کنم.
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0